سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

...

 پنج دقیقه به این تصویر نگاه کردم. بعد دیدم شعری سروده ام. گر چه، نیک می دانم که این ابیات، سروده ی لبخند آسمانی این کودک است. پس تقدیمش می کنم به خودش. خواهش می کنم ذوق به خرج دهید و این شعر را زیر همین عکس، در عنوان مستقلی درج کنید. بگذارید کمی عناوین نفرین شده ی " فقر " و " فلاکت " را تحقیر کنیم و قدرت بی شائبه‌‌ی شادی و قناعت را به رخ مدعیان بکشیم. بی شعار و بی منت:

" سبکبالی..."
مثل باران سحر ، نرم و رها می خندید!
اشک از چشم نمی لغزید، تا می خندید!

فرح و شادی خود را ز کسی باز نداشت
مثل الطاف فراگیر خدا می خندید!

با سبکبالی مرغان بهشتی، در اوج
به گرانباری دنیایی ما می خندید!

در غم کودکی گم شده ی ما، گریان
به بزرگان ریاکار شما می خندید!

کیمیایی ز کرامات توکل، در دست
از طمع ورزی مردم به طلا می خندید!

" غم و شادی، بر عارف، چه تفاوت دارد؟ "
سینه، آماج جگر چاک بلا می خندید!

گریه می کرد و نگفتند چرا می گریی؟!
حال، خلقی همه حیران، که چرا می خندید؟!